بگو به میهن که خون بیژن ستاره گشت و از آن چهسان شراره دمید
به سرخی هر ستاره اکنون نشسته در تن شب نشان صبح سپید
به سرنگونی شب کنون نگر همهجا
ز خشم و کینهٔ خلق شراره گشته به پا
به نام هر یل که از سیهکل چو تندری دمد از سرود آتش و خون
شهادت هر ستاره سازد ز سرخ چهرهٔ خویش تلاش و کینه فزون
رهایی خلق ایران نبرد ما را آیین است
و کهکشان فردایش ز خون آنان آذین است